کرگدن ، ابراهیم و درخت جان

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۲۸
    از
  • ۰۱/۰۵/۱۳
    ζ

صبا

سه شنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۴۷ ب.ظ

 

 

که عشق آسان نمود اول    ولی افتاد مشکلها.. 

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۹ خرداد ۰۲ ، ۱۳:۴۷
  • , ,

آفتاب

چهارشنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۴۱ ق.ظ

 

   دلتنگی در سراسر خویش، عطش گلدان روز را در خنکای خیال فرو مینشاند.. تا سرانجام گل شب عطرش را از میان تاریکی می افشاند،

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۳ اسفند ۰۱ ، ۰۱:۴۱
  • , ,

سرد

شنبه, ۳ دی ۱۴۰۱، ۰۱:۳۵ ق.ظ

 

 شورِ شکوهمندِ خیال و سکوت.. زمستانِ من، 

 

 

  • , ,

poor body

پنجشنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ۱۲:۳۹ ب.ظ

 

عزیزم، زندگی از آن نوع که ما را راضی و خشنود کند هرگز با آن همه رویا که پرورانده بودیم امکان وجود نداشت ما آن رویاها و آرزوها را آن چیزهای عالی خواستنی را از آغاز زیستن، به سطحی ورای جریان عادی این دنیا، همین دنیا که اینک در آن نفس میکشیم و زنده هستیم، فرا نشانده بودیم،همه آن رویاها از ذهن روشن ما برخاسته بودند نه ازنحیفی تن، ذهنی که امکان پرواز لایتنهایی اش را در لحظه ای جادویی دریافته بود، پس از آن لحظه ، رنج و بیقراری ابدی بر تن ما مقدر شد از همجواری مسلمش با آن بی قاعدگی هراسناک

 

 

  • , ,

کنار

يكشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۵۰ ب.ظ

 

 

 در مردمک چشمانت نهنگی خفته ست ،

 

 

  • , ,

از

شنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ۱۲:۳۷ ب.ظ

 

 شاید باید بر جنازه رویاها ملافه ای سفید کشید و چهره شب را به اندوهی کهنه خراشید، اما رویا، آرزو و خواهشی که از تو به تو برخاسته چونان گلیست که ریشه در دلواپسیهای مبهمی دارد که از لختی فاصله تا ابدیت را به یک چشم نگریسته ،

 

 

  • , ,

‌φ

چهارشنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۱، ۰۱:۴۳ ق.ظ

 

 

 به قولِ ابراهیم‌؛ هوا از سردیِ امید سرشار بود و من از قبوضتِ کلمه، گویی هزاران خورشید را بر زهدانی تاریک و تهی بتابانی، تنها پژواکی بی انتها و   ابدی.. 

 

 

  نه وصل بماند و نه واصل       آنجا که خیال حیرت آمد

 

_ حافظ حیران و سرگشته بوده بسیار

 

 

 

  • , ,

ζ

پنجشنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۳۹ ب.ظ

 

 

  دارک آنرمالیتی

 

 

 

  • ۱ نظر
  • ۱۳ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۳۹
  • , ,

سوگند

پنجشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۳۰ ق.ظ

 

 زیبای من،

به لبخندت

چنان آرام که بر اندوه لحظه ها میوزد

 

 

 

  • , ,

سریدگی

جمعه, ۲۴ تیر ۱۴۰۱، ۰۹:۵۷ ب.ظ

 

 بسیار کوره راه ها

 از ته نشینی رؤیا

 بسیار آتش ها

 از سرمای خاطره

 چه می گویند آسمان و ابر؟ 

 از فراخی دنیا! 

 از نگاه پنجره ای غریب

 آن دو شادمانی قدیم؟ 

  چه سراسر نور می بارید

 وه! چه میترساند غم های کوچکم را، 

 .. 

 حالا

 شاید تنها ماه 

  آن ظلمات روشنش در میان سبزینه ها

 آن لحظه را

 آن تکه ی رهیده را

 به سینه ی خویش

 سپرده باشد

 

 

 

 

 

  • , ,