مجبور نباش به زردی امید ..
جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۲۳ ق.ظ
شعری از مری اولیور :
مجبورنیستی خوب باشی/ مجبور نیستی روی زانوهایت صدمایل از میان صحرا/ پشیمان راه بروی/ فقط باید به جانورمهربان تنت اجازه دهی/ تاآنچه را دوست دارد دوست داشته باشد/ با من از ناامیدی بگو، از ناامیدی خودت/ ومن از خودم برایت خواهم گفت/ مادام که جهان ادامه میدهد/ مادام که خورشید و سنگ ریزه های باران/ از میان چشم اندازها عبور می کنند/ بالای چمنزارها و درختان عمیق/ کوه ها و رودخانه ها/ مادام که آن بالا غازهای وحشی در آسمان زلال آبی/ دوباره به خانه باز میگردند/ هرکسی باشی، اصلا مهم نیست که چقدر تنهایی/ جهان خود را به تخیلت پیشکش میکند/ صدایت میکند عین غازهای وحشی، خشن واغواگر/ جایت را بالاتر و بالاتر اعلام میکند/ در خانواده ی اشیا ،
- ۹۶/۰۳/۰۵