صورتی
رقصِ کلمات....
- ۰ نظر
- ۲۲ فروردين ۰۴ ، ۰۳:۱۳
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها..
دلتنگی در سراسر خویش، عطش گلدان روز را در خنکای خیال فرو مینشاند.. تا سرانجام گل شب عطرش را از میان تاریکی می افشاند،
عزیزم، زندگی از آن نوع که ما را راضی و خشنود کند هرگز با آن همه رویا که پرورانده بودیم امکان وجود نداشت ما آن رویاها و آرزوها را آن چیزهای عالی خواستنی را از آغاز زیستن، به سطحی ورای جریان عادی این دنیا، همین دنیا که اینک در آن نفس میکشیم و زنده هستیم، فرا نشانده بودیم،همه آن رویاها از ذهن روشن ما برخاسته بودند نه ازنحیفی تن، ذهنی که امکان پرواز لایتنهایی اش را در لحظه ای جادویی دریافته بود، پس از آن لحظه ، رنج و بیقراری ابدی بر تن ما مقدر شد از همجواری مسلمش با آن بی قاعدگی هراسناک