کرگدن ، ابراهیم و درخت جان

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۲۸
    از

هارمونی کرکس

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۳ ق.ظ

گفت: از همان پنج سالگی تصمیمم را گرفته بودم برای آدم نشدن، از شبی تابستانی که  ناگهان از هیاهوی خیابان بیدارشدم خواب آلوده پشت پنجره اتاق ایستادم و بیرون را نگریستم، زنی ایستاده بود آن روبرو کنار خیابان زیر چراغ شکسته .. زن با آرایشی عجیب در حالتی جلوه گرانه ایستاده بود.. زن با چشمانی به سکون و سردی مردگان با کرکس سیاهی که بر شانه اش نشسته و چنگالش را در گوشت تنش فرو برده بود، آنجا ایستاده بود .. خیابان باریک بود و ترافیک درهمی به وجود آمده بود. همه ماشین ها به یک منظور ایستاده بودند، راننده ها رو به زن بوق می زدند، همه یک شکل در ماشینهایی یک شکل، پی در پی بوق میزدند.. کم کم صدای بوق ها از آن وضع نامنظم گوشخراش بیرون آمد و به یک موسیقی پرشور خیابانی تبدیل شد، رانندگان گویی همه اعضای محترم ارکستر ملی باشند شروع به نواختن کردند بی هیچ پس و پیش.. کم کم ماشینها هم در ردیفهایی منظم و مرتب به صف شدند، ارکستر شروع به نواختن مارش رژه کرد و همه در حالیکه با هم سرودی یکسان را میخواندند به راه افتادند ..



  • ۹۵/۰۳/۱۸
  • , ,

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی