زیبایی پیدا و پنهان جهالت
سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۳۷ ب.ظ
ابراهیم میگفت : روز آغاز میشود و تاریکی پایان می یابد و
روز پایان می یابد و تاریکی همان مادر روز است .. او گفت: زمان چه موذیانه میگذرد بی
هیچ تأسف و اندوهی به حال ما .. ابراهیم میگفت: در دشتهای بی پایان که منظره غروبش
و طلوعش در آن انتها قوس کاملی باشد زمان میمیرد ..او گفت: بیهودگی در قالب زندگی فرو
رفته و ماهرانه ما را می زید، ببین! بیهودگی با چیره دستی بر ما زندگی می راند
و چونان یوغیست بر گردن ما .. ابراهیم میگفت: کاری کن عشقی بورز دلی بسوز آتشی بساز ..
اوگفت: آنوقتها که میوه نادانی به این تلخی نبود و طعم سیب حوا هنوز زیر دندان بود
شاید میشد که از دست داد .. ابراهیم میگفت : جام زهر را با خیال شراب در نادانی محض بنوش که مرز جهل و
دانستگی همانا ناگهان مردن است که دیری نمی پاید ،
- ۹۵/۰۳/۱۸