my rafigh
ابراهیم تا خلیل نشد آرام نگرفت ، تا آرام نشد رفیق نشد ..
- ۰ نظر
- ۱۴ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۴۴
ابراهیم تا خلیل نشد آرام نگرفت ، تا آرام نشد رفیق نشد ..
آن لحظه / که بی امان به تو می اندیشیدم / حجمی سخت درهم تنیده از نیستی باد و خاک / بر پراکندگی ام فرو آمد / چون گردبادی که تنگ در آغوشم بگیرد ../ و من / در سیاهی جذاب بی سرانجامش گم شدم / انگار که با درخشش صاعقه رفته باشی / و با صدای رعد آمده باشی / مرگی از پیش / تولدی در پس / اینچنین بر آزردگی زمان چیره شدم ،
ابراهیم روی لبه نازک جدول سیمانی کنار جاده نشسته بود و به شادی بوته های خار آنطرف دیوار توری فلزی نگاه میکرد که تمام دشت را میدویدند و خودشان را به آن کوه روبرو میرساندند دستی بر دامنه اش میزدند و باز سرخوشانه برمی گشتند سر جای اولشان..
یاد باد آن صحبت شبها که با زلف توام بحث سر عشق و ذکرحلقه عشاق بود
. .
حافظ،
رنج تموم نمیشه.. تموم نشد ابراهیم! فقط از نسلی به نسل دیگه منتقل شد همون رنج که توی ده ماهگیت شروع شد دی کاپریو جان! توی سه سالگی خواهرکوچیکت تو هفت سالگی خواهر بزرگه تو یازده سالگی فرمانده... آه از فرمانده .. آره رنجها از خون شما رد شد ،ازکروموزوم خواهر بزرگه ..حالا نشسته تو سلولم.. تموم نمیشه.. رد میشه از صافی .. چقدر صاف و قشنگ ولی.. فقط یه راه داره فقط یه راه مونده.. باید این خونو این تکه تکه های شناورو این هدیه بابای له شده زیر دیوارو تو همین سرگشتی پرخون ژنی مدفون کنیم .. این رگ پریشان .. فقط اینطوری تموم میشه و بقیش همش نوره.. ابراهیم!