ایمانوارگی
جهان در ناپایدارترین وجه خود مرا به اصیلترین حالتم فرا میخواند،
- ۰ نظر
- ۰۶ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۲۳
جهان در ناپایدارترین وجه خود مرا به اصیلترین حالتم فرا میخواند،
محبوبم،
تو سؤالِ من هستی نه پاسخم ..
عشق همان روشنی کورکنندهٔ شفابخش است.
زنی در گذر از زردی مواج خیابان
با خود می اندیشید که این آخرین امکان هستی
مرگ
کدام وجه تاریکِ زیستن را روشن خواهد ساخت
مگر؟
..
آنگاه که داغی نامهربان نسیم گونه اش را آزرد
میدانست که امکان چیزی ست موهوم
آنچه بر امتداد این ذراتِ سرخوش، سبکبال پیش میرود
زنی ست که بر اعماق عدم خویش عدمهای تازه می آفریند
با شوق
..
امروز یک خیابان جدید کشف کردم ساکت یکطرفه و پر از درختهای کم حوصله،
ای دل، تکه های پیراهن خونیت را بر کدامین زخمِ شب مرهم نهادی؟
..
تو یک معنا برای درخت، دیوار یا هوا شاید باشی
که میشود در لحظۀ غیاب و حضور به آن فکر کرد
و گفت: هان! همو که شاید نامش درخت ، دیوار یا هوا باشد
که سبزی اش تنیده بود بر آسمان و تکیه میدادند به او نهالهای نارس
و هواهای سرد و گرم که بر رنج تابستانها و زمستانها به آسودگی میوزیدند
و باز گفت
همو که نمرده ست
و تنها به آرامی آنسوی جهان خفته ست
آنسوی جهانِ مدور
در مفهوم وارونۀ خواب و بیداری ،