کرگدن ، ابراهیم و درخت جان

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۲۸
    از
  • ۰۱/۰۵/۱۳
    ζ

کفش

سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ق.ظ

ابراهیم داشت کفشاشو می پوشید همونا که چن سال پیش از کفش ملی روبروی راه آهن آن شهر خریده بود. احتمالا یه دویست سالی میشد اینارو می پوشید. بقول درخت جان چه گیری داده بود به اینا فقط خدا میدونست باز چه حس نوستالژیکی پیدا کرده بود بهشون .. آن شب در تمام مدتی که توی تاریکی کنار بزرگراه خلوت آنطور دقیق و موزون قدم بر میداشت خیره مانده بود به کفشهاش با حس تازه ای ، جوری نگاه میکرد که انگار اونا، اون جفت محبوب وفادار،  کفش نیستند و چیز دیگه ای هستند. انگار دو عدد جانور ناشناخته دور پاهاش حلقه زده بودند. تعجب کرد .. نور ماشینها از پشت روشنی های کوچکی روی پیاده روی خاکی می انداخت و بعد انگار که زمین آن نور را بلعیده باشد دوباره عظمت تاریکی ..  احساس کرد دیگه نمیتونه آنطور دقیق و موزون قدم برداره. کم کم آن دو جانور به تکاپو افتاده بودند مثل اینکه کسی آنها را از خواب بیدارشان کرده باشد و وقتی که زیر نور چراغ ماشینی که از پشت سر می آمد دید که دو مار به چه بزرگی روی  پاهایش پیچ و تاپ می خورند .. حالا ابراهیم پای برهنه تمام شب ها را قدم میزند مثل کرگدن که از اولش هم کفش نداشت ، 


  • ۹۵/۰۲/۰۷
  • , ,

نظرات (۱)

  • محمدمهدی طاهری
  • حسش خوبه :) 
    ممنون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی