کرگدن ، ابراهیم و درخت جان

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۲۸
    از
  • ۰۱/۰۵/۱۳
    ζ

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

علی دیوونه

شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۳۷ ق.ظ

یه مَرده بود اسمش علی بود بش میگفتن علی دیوونه اون قدیما که بچه بودیم و به دمب مامانمون وصل بودیم هر روز میرفتیم خونه مادربزرگ با خاله ها بازی میکردیم ، این علی دیوونه توخیالاتش چوپون بوده قبلنا که عقل داشته ،علی دیوونه هر روز یه دونه گوسفندو هی میکرد از کجاها میاورد تا کوچه مادربزرگ، میومد با چوبش محکم در میزد درو که باز میکردیم یه چیز میگفت: "چویی" .. چایی خور حرفه ای بود هرروز اون همه راهو با گوسفندش میومد سه چارتا چایی میخورد میرفت. با ماها دوست بود به چشم گوسفنداش بهمون نگا میکرد زور میزد چارتا کلمه نامفهوم و صدا مدا درمیومد از دهنش، نمیتونست حرف بزنه لال بود فقط همون یه کلمه رو بلد بود بگه. یه روز اومده بود دم در با سروصورت خونی پر زخم ، کتکش زده بودن زیاد اینجوری میشد تو راه، با همون خون و مون چاییا رو داغ هورت میکشید و با خودش میخندید و عالمی داشت.. خلاصه یه روز علی دیوونه نیومد خونه مادربرزگ دنبال چایی بعدش هم دیگه هیچوقت نیومد، ایندفه مُرده بود .




  • ۰ نظر
  • ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۳۷
  • , ,

هرشب

سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۰۹ ق.ظ

ماه از آنسوی به اینسوی فراخ آسمان بر بیتابی اش می تابید و ماهی در تنگ بر گرد خویش میچرخید به خیالی   ..  اوه! دنیا چه ذره کوچکی بود با تنهایی بزرگش بر کناره ی مخوف کیهان ، 

 


  • ۰ نظر
  • ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۰۹
  • , ,