مدت ها ..
می پنداشتم که مرده ای
آن سنگ سرد وتیره
اندام برهنه ی بی رنگ
و رگهای آبی کبود ..
می پنداشتم که مرده باشی
اما این ثانیه های اندکِ محزون
که درآن تیزی آوازی
آغشته از ردیف نامهایت
میشکافد سنگ سینه ی شب را
میگویم با خود
شاید ممکن است نمرده باشی ،
- ۰ نظر
- ۲۱ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۷