کرگدن ، ابراهیم و درخت جان

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۲۸
    از
  • ۰۱/۰۵/۱۳
    ζ

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

چهار

يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۸:۵۲ ب.ظ

ابراهیم!

صدای تو خوبتر است وقتی بر پریشانی خوابهایم میوزد

دست تو بهتر است که از عمق سیاهی ها آشفتگی هایم را مینوازد

 تو خوبتری که بر بالین رویاهایم نشسته ای ،


 

  • , ,

سه

سه شنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۵ ق.ظ

ابراهیم! من امروز آنجا به آن دیوار زرد تکیه داده بودم وآن روبرو همه آن پوچهای زجرآورایستاده بودند ولوله مبتذلی از درون وقارشان به هوا برخاسته بود زمان کش می آمدو زمین چندین هزار بار برگرد خویش چرخیدو از سویشان سنگینی آن سستی ها همچون کوههایی عظیم برشانه هایم مینشست ، من دیدم که ذرات وجودم بیتابانه از من میگریختند و روحم به آرامی تبخیر میشد ناگهان دنیا فراخ شد و آسمان زمین را بلعید و نور شدیدی همه آن چیزها را در خود فرو برد و محو شدم ..



  • , ,

دو

سه شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۶ ب.ظ

 ناگهان از خواب پریده بود پنجره باز بود دست بزرگ زمختی از لبه پنجره بسویش دراز شده بود آنطرف دیوار مه سیاه وغلیظ بود داشت میدوید به طرف انتهای دشت پاهای برهنه اش توی لجن سرد فرو میرفت تاریکی را دید که پا به پایش میدوید وماه هم درست روی سرش میدویدحتی علف های اطرافش هم با اومیدویدند و درختهای آن دورها و ذرات معلق دورسرش هم تا جاییکه دیگر زمین زیرپایش و هوای داخل ریه ها و خون غلیظ توی قلب و تک تک سلولهای مغزش با او میدویدند در حالیکه آن انتها دورتر و دورتر میشد وسیاهی غلیظتر جوری که تمام وجودش را پر میکرد و سرریز میشد توی دشت و به آسمان میپاشید و اینطور شده بود که همه آنها باهم با احساس تازه آشنایشان به سوی آن انتهایی که ژرفتر میشد به شتاب میدویدند ..



  • , ,

یک

پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۶ ب.ظ

دلش را یواشکی برده بود همان شب توی باغچه پای درخت چال کند که ناغافل یکی سررسیده بود واو هم هول شده بود انداخته بودش توی حوض وسط حیاط توی آب سرد .. بعد نصفه شب که آمده بود سراغش هیچ اثری ازش پیدا نکرده بود مدتی همانطور گیج وویج مانده بود توی سرما و نمیتوانست مغزش را درست بکار بیاندازد که یعنی چه اتفاقی ممکن است افتاده باشد ..



  • , ,