کرگدن ، ابراهیم و درخت جان

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۲۸
    از
  • ۰۱/۰۵/۱۳
    ζ

شب

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۴ ق.ظ

از آنهمه حرف چه یادش مانده بود؟ " آلزایمرم دوباره عود کرده انگار! " کرگدن هر چقدر زور زد اصلا یادش نمی آمد : چی می گفت در تمام آن شب ؟ از کجا شروع شده بود؟ به کجا رسید آخرش؟  تنها چیزی که یادش مانده بود این بود که: شب بود، شبی سخت ساکت و خاموش ،گویی جهان به تماشای چیزی نشسته باشد کسی نبود تنها خفاشی تمام مدت در آسمان، گردِ ماه ، ماه سفیدی که در پس ابری نازک پنهان بود ،می چرخید و می چرخید بی هیچ خستگی، آسمان سیاه نبود رنگش به آبی تیره ای میزد ، شعله های کوچک یکی پس از دیگری صورتش را صورت بیخوابش را روشن می کردند و نسیمِ صدایی که در گوشش و دهانش ودستش و پاش و رگش و استخوانش می وزید و همین ،



  • ۹۵/۰۲/۱۰
  • , ,

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی