شب
جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۰۴ ق.ظ
از آنهمه حرف چه یادش مانده بود؟ " آلزایمرم دوباره عود کرده انگار! " کرگدن هر چقدر زور زد اصلا یادش نمی آمد : چی می گفت در تمام آن شب ؟ از کجا شروع شده بود؟ به کجا رسید آخرش؟ تنها چیزی که یادش مانده بود این بود که: شب بود، شبی سخت ساکت و خاموش ،گویی جهان به تماشای چیزی نشسته باشد کسی نبود تنها خفاشی تمام مدت در آسمان، گردِ ماه ، ماه سفیدی که در پس ابری نازک پنهان بود ،می چرخید و می چرخید بی هیچ خستگی، آسمان سیاه نبود رنگش به آبی تیره ای میزد ، شعله های کوچک یکی پس از دیگری صورتش را صورت بیخوابش را روشن می کردند و نسیمِ صدایی که در گوشش و دهانش ودستش و پاش و رگش و استخوانش می وزید و همین ،
- ۹۵/۰۲/۱۰