کرگدن ، ابراهیم و درخت جان

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۲۸
    از
  • ۰۱/۰۵/۱۳
    ζ

حالا که کنار تو نیستم ..

دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ب.ظ

 ما همیشه احساس میکنیم در جایی نیستیم که باید می بودیم یا حالتی داریم که حالت محبوبمان نیست و اینگونه شد که انسان دائم الحسره شد.. ابراهیم از شمس لنگرودی میخواند برایش با آن صدای ابراهیمی اش : حالا باید کنار تو می بودم/ برسنگی رو به نور/ ودرختها بر شکوفاییمان حسرت می بردند/ ...  آه این شعر قلب آدمو سخت میشکنه در حالتی که تو اینجا در کنار من ننشسته باشی و نه سنگی باشد و نه نوری بر ما بتابد و نه حتی شکفتنی در کار باشد.. ولی ما با روحیه دایناسوری اجدادیمان که هرروز پوستمان کلفت تر میشود و همان قرار جفتگیری خنده دارمان که هر هزار و اندی سال رخ میدهد طوریکه کلا بهتر است از خیرش گذشت.. واینکه غروب به بعدها یکجور شعفی درخودمان احساس میکنیم و تازه اشتهایمان باز میشود و خفاش وار زنده میشویم، چطور میتوانیم صدای قلب خود رابشنویم که شکسته باشد و در حالیکه ما با همین هیکل سنگین خاکستریمان اصلا یادنگرفته ایم که روی سنگ بنشینیم و از همان بچگی بلدیم که سنگ نازکتر ازین حرفهاست و باید پهلوی سنگ نشست و مراعاتش را کرد و موقع راه رفتن هم همیشه پشت به نور میرویم، اصلا از شکوفایی و اینها هم خوشمان نمی آید یعنی تا حالا اصلا نشکفته ایم که درخت آنطور بهمان غبطه بخورد بلکه همیشه دنبال درخت گشته ایم آنهم درختان خشکیده و یخزده و ایضا تنها .. و اینطوری این شعر زیبا آه ما را میتواند از نهادمان دربیاورد ولی دل ما را نمیترکاند تنها بی هدفی همین قدم زدنها را عمیقتر و عالی تر میکند ،



  • ۹۵/۰۲/۲۷
  • , ,

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی