نور مخفی
جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۳۲ ب.ظ
ابراهیم دست زمختشو رو سرخیسش گذاشت و ساکت موند .. درخت جان بلد نبود امیدواری بده ولی موهای خیسشو هیچوقت خشک نمی کرد میذاشت همونطوری بمونه .. ابراهیم عادت داشت حرفاشو توی تاریکی بزنه وقتیکه اون ذرات ولگرد نورهای مخفیشونو تو سیاهی به اون غلیظی به هر طرف می تابوندن و به هیچ هم فکر نمی کردن .. اینطور که در سیاهی آمیختند وجان ها را گداختند ،
- ۹۶/۰۲/۲۲