کرگدن ، ابراهیم و درخت جان

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۲۸
    از
  • ۰۱/۰۵/۱۳
    ζ

هو الباقی

يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ

سماور برای خودش قل قل میکرد بوی چای تازه دم زیر دماغش حال خوشی میداد. از صبح تا حالا که تقریبا شب بود  احساسش مدام بین حالاتی از امید و دلمردگی، شادی و غم و حتی عشق و دوست نداشتن در نوسان بود .. انگار که احساسش را به دمب  باد بسته باشند هی اینور و آنور میشد .. ابراهیم به تاول پاهاش دست کشید و در همان حال به او نگاه کرد که آنطور روی صندلی کهنه مچاله شده بود و شعر می خواند با خرمن مواج گیسوانی که از پشت صندلی آویزان بود انگار وسط هیاهویِ دشت آهو آنقدر بی حواس نشسته باشد ..  باد تندی شیشه پنجره را لرزاند .. و حالا آن خرمن سیاه موها روی شانه های پهن ابراهیم پریشان شده بود ..  به سمت عشق کشانده بود این بار ،


آتش نبودی که بسوزانی ام

آب نبوده ای برآتش سرخم

و نه باد بر پریشانی گیسویم

و نه خاک بر انجماد دستانم

شاید تنها چیز دیگری بوده ای

نه آتش و آب و باد و خاک برایم ،




  • ۹۵/۰۲/۱۲
  • , ,

نظرات (۱)

ممنون از حضورتون. به پیشنهادتون عمل کردم
چه خوب مینویسین شما
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی