کرگدن ، ابراهیم و درخت جان

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۲۸
    از
  • ۰۱/۰۵/۱۳
    ζ

صمد

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۲۳ ق.ظ

"  داشتی چی میدیدی ایندفه ؟ شاخت میلرزید باز.. "   ابراهیم با مهربانی زیادی نگاه میکرد بهش .. کرگدن  فکر کرد به نیمرخ ابراهیم با آن قوس بینی اش و نشست تکیه داد به دیوار : دوباره من و صمد داشتیم میدویدیم ، صمد جلوو منم دنبالش میخواستم بگیرمش ،تو حیاط بزرگشون وسط درختا، من جیغ میزدم اون قهقهه ، صمد یکم لنگ میزد، دیشب باز از باباش مفصل کتک خورده بود .. یه دور، دو دور، خیلی دویدیم دور حیاط، بعدش خسته شدیم رفتیم پای درخت همیشگی، گردوها افتاده بودند رو زمین، همیشه یه عالمه گردو اون زیر افتاده بود .. بازم صمد یه گردوی خیس گذاشت تو دست چپم، دستمو گرفت و گردو رو گذاشت تو دستم، نشسته بودیم روبروی هم .. همیشه من باید پوست سبز گردو رو با ناخونام می کندم ..صمد میگفت فقط تو میتونی اینطوری به این خوبی گردوها رو با ناخونت پوست بکنی.. دستام قرمز، نه نارنجی شده بود و صمد به دستام نگاه میکرد، حالا با موهای فرفریش آروم نشسته بود و دستای قرمز نارنجیم رو نگاه میکرد.. آروم گرفته بودیم " .... کرگدن به انگشتای زخم و زیلی ابراهیم نگاه کرد وبا همون حال خواب زدش گفت : بعدِ سالها عکسشو چن ماه پیش دیدم رو کارت ترحیمش.. صمد اوردوز کرده بود .. بعد اون همه سال.. موهاش ریخته بود تو عکس "....  چیزی توی قلب کرگدنیش چنگ میزد داغ بود کله اش .. ابراهیم طبق معمولِ اینطور وقتا رفته بود لب پنجره نشسته بود پشت بهش .. " ولی بعد عمری کارتن خوابی بازم خوب مونده بود .. همون خودِ صمدش بود .. قشنگ بود ..



  • ۹۵/۰۲/۲۴
  • , ,

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی