کرگدن ، ابراهیم و درخت جان

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۲۸
    از
  • ۰۱/۰۵/۱۳
    ζ

بچه محل ها- ثانی

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ

ثانی برادر کوچیکتر شیپورچی بود اینها خانواده پرجمعیتی بودند با سه تا پسر و چهار دختر که بعد اینکه شوهر دختر بزرگه توی جنگ شهید شد با پسر کوچکش برگشته بودند و با اینها زندگی میکردند . بابایشان پیرمرد ساکت و نجیبی بود و مادرشان زنی بسیار هیجانی و فعال در عرصه نبردهای خیابانی، از آنجهت که روزی نبود که این زن با یکی از همسایه ها سر چیزی دعوا راه نیندازد حتی یکبار که با مرد همسایه آنطرفیشان سر نمزدگی دیوار حیاط دعوای بزرگی کرده بودند تهدید کرده بود که خودش را وسط کوچه آتش میزند و کار به آنجا کشیده بود که رفته بود آن وسط نشسته بود وکبریتی دستش گرفته بود و میخواست خودش را با همان آتش بزند که همسایه ها به داد رسیده بودند و با کلی قسم و نفرین و قربان صدقه بلندش کرده بودند برده بودندش. خلاصه مادرشان اعصاب نداشت. بچه های خانواده هم هرکدام پی خودشان بودند و سامانی نداشتند. این ثانی وقتی خیلی بچه بوده یه بار وقتی توی کوچه حواسش پی مورچه و سوسک وملخ بوده، یک موتوری بهش میزند و طرف چپ لب بالاییش پاره میشود و بخیه میزنند و جای سه تا بخیه خیلی تابلو می ماند روی لبش و این میشود نشانه اش تو محل. بین بچه های خانواده، ثانی بچه خیلی کم حرف و توداری بود و برعکس برادر بزرگه اصلا بلد نبود خودی نشان بدهد و حتی درست حرف بزند بالطبع کشته مرده ای هم نداشت و چون هیکل درشتی داشت و مهربانی زیاد، بابایشان که همیشه سرکار بود و مادرشان هم اغلب سردرد و خسته، خواهر برادرها هم هرکدام جریانی داشتند، درنتیجه بیشتر کارهای خانه را میدادند این انجام بدهد مثلا همیشه یا در حال شستن حیاط بزرگشان بود یا داشت درو دیوارشان را تعمیری رنگی میکرد یا لباسهایی را که شسته بود روی بند توی حیاط پهن میکرد. یه بارهم وقتی آب محله را چند هفته قطع کرده بودند و داشتند لوله های جدید میکشیدند، هر روز دبه های سنگین آب را که با ماشینهای بزرگ می آوردند و توی محل توزیع میکردند، ازین ور به آنور میکشاند و زنهای همسایه هم که مردهایشان معلوم نبود آنوقت روز کجا بودند تعارف نمی کردند و به راحتی بیگاریشان را می کشیدند، ثانی هم عرق ریزان دبه ها را هرروز عصر دم خانه ها میرساند. یا شاید صحنه ای که همیشه از او در یاد همسایه ها مانده این باشد که پسری سبزه و خوشرو با موهای بهم ریخته و دست و پای زخم و زیلی ناگهان مثل برق از جلویشان میگذرد که ترک دوچرخه اش یا سبزی و شلغم و سیب زمینی و هندوانه است یا باکس سیگار بهمن باباش با نوشابه های زرد و سیاه ..



  • ۹۵/۰۲/۳۱
  • , ,

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی