بی رهایی
میدونی چیه ابراهیم ! همیشه غوطه ور بودن واسه آدمایی ، نه، جانورانی مثل من یه هوس بزرگ بوده.. همیشه معلق شدن، آویزون به هیچ و پوچ بودن ، بی از همه چی بودن.. شاید همه چی از همون بچگیام با اون چرخ و فلک سواریا شروع شد و دیگه تموم نشد. همین هوس بزرگ، اینقدر شیرین، طعم خیالمو واسه همیشه عوض کرد از خیلی وقت پیش از همون بچگیِ بی خیالِ پر از بی زمانی، پر از بی مکانی.. حالا که فکر میکنم میبینم که اصلا از همون موقع واسه همیشه دیگه معلق موندم.. کرگدن سختش بود عادت نداشت به حرف زدن ولی وقتی ابراهیم با اون چشمای آبی عمیقش بخواد ازت که بازم بگی نمیتونی که نگی .. آره ابراهیم جان این حال و احوال هرچند اون بخش پنهان تو پستوهای پیچ در پیچ روحمو راضی کرده تا حالا اما الان انگار یه چیز دیگه ای هم اونور تر هست، یه چیز بزرگتر و وسوسه انگیزتر و.. و تلخ .. اون تعلیق دوست داشتنی حالا به حس غوطه وری دردناک پراضطرابی بدل شده ، مدلش عوض شده ، دیگه اون لذت نابو حس نمیکنم .. چه جوری بگم .. دیگه کیف نمیکنم ابراهیم ،
- ۰ نظر
- ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۳۵